پایان

ساخت وبلاگ
من هر روز رو دنبال بهونه‌ام که امیدمو آب بدم. هر اتفاق و نشونه‌ی کوچیک رو‌ منتظرم.‌ نمی‌دونم این خوبه یا بد، ولی می‌دونم که جهان با تمام زیبایی‌هاش بی‌رحمه و درواقع این بی‌رحمی رو آدم‌ها با خود‌خواهی‌ پایان...ادامه مطلب
ما را در سایت پایان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : havaye-hosele بازدید : 24 تاريخ : چهارشنبه 17 ارديبهشت 1399 ساعت: 18:50

To love you need courage. I have courage, Look. Helsi. I love you. I love you so much that  I would have a family with you

See? This is bravery. I feel it and I say it. And that you don’t know how to do. How long has it been? 10 years? You were in love with Berlin for 10 years? And you never dared to tell him. Of course. You worshiped him and followed him like a dog. And that`s it. Now what? Nothing is possible now, He`s dead. and you`re empty. The only thing you can do is hide behind that damn speech; Boom, Boom ciao. Because you know. You`ve been left in the lurch forever, My friend

 

پایان...
ما را در سایت پایان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : havaye-hosele بازدید : 38 تاريخ : چهارشنبه 17 ارديبهشت 1399 ساعت: 18:50

می‌دانی به چه فکر می‌کنم؟اینکه عجب سالی را پشت سر گذاشتیم! عجیب و پر از فرود و کم‌فراز. اما هنوز شوق زندگی و ساختن در زیرپوستمان می‌لغزد. که دنبال بهانه‌ایم برای خیال و تصور روزهای امید. روزهای سپید. پایان...ادامه مطلب
ما را در سایت پایان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : havaye-hosele بازدید : 25 تاريخ : پنجشنبه 7 فروردين 1399 ساعت: 1:46

تصویر سلف دانشکده هنر در خاطرم زنده و دلم تنگ شد. سلفی که تا دوسال ابتدایی تحصیل‌ام در آن دانشکده، محل قرارو مدار‌های ما، خنده‌های ما، کلیپ‌دیدن‌های ما بود‌. سالنی بزرگ با میزهای سراسری و رومیزی‌های زرد‌. یک‌سال و نیم بعد آن سلف را از ما گرفتند و یک سلف کوچک و تنگ دادند. سلفی که در مجموع تمام سال‌های باقی مانده‌ی تحصیلم، ۵بار به آن پا گذاشتم و خاطراتم را پشت آن درِ همیشه بسته رو‌به‌ سلف قدیمی جا گذاشتم. آدمی‌زاد بنده‌ی درهای همیشه بسته شده است یا درهای بازِ بی‌عبور؟

پایان...
ما را در سایت پایان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : havaye-hosele بازدید : 37 تاريخ : چهارشنبه 23 بهمن 1398 ساعت: 21:26

همیشه تو خواب‌هام دارم فرار می‌کنم، یه مسیر سخت و پرپیچ‌وتابی رو می‌دوام و از دست کسی فرار می‌کنم. هربار هم مسیر فرارم از جاهای عجیب‌وغریبی‌ه‌.

یه نفس کم‌ آوردن، یه زمین‌خوردن، یه لحظه ایستادن منو به چنگ کسی ‌می‌اندازه که از دست‌اش فرار می‌کنم‌؛ برای همین همه‌ی زورم رو می‌زنم که نایستم.

بیدار که می‌شم یادم نیست چرا و از دست کی‌ فرار می‌کردم. 

فقط خوشحالم که دیگه فرار نمی‌کنم و بعد‌ش مدام فکر می‌کنم کجای زندگی، به چی نرسیدم که انقدر خواب نرسیدن می‌بینم!

پایان...
ما را در سایت پایان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : havaye-hosele بازدید : 42 تاريخ : چهارشنبه 23 بهمن 1398 ساعت: 21:26

بیایید تا درِگوشی برای‌تان رازی فاش کنم، یک راز بنجامین‌ باتنی‌ای. بنجامین را می‌شناسید؟ همان‌ افسانه‌ای که زندگی را به‌عکس زندگی کرد و از پیری به نوزادی و سپس مرگ رسید.اگر می‌خواهید عمری طولانی و رد پایان...ادامه مطلب
ما را در سایت پایان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : havaye-hosele بازدید : 51 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 23:45

به اتفاق‌های یهویی، به جوانه‌ی امید‌های بی‌هوا سربرآورده نیاز دارم. که برگردم، چشم بیاندازم و ببینم کم‌ از راه مانده و بیشتر‌اش را رفته‌ام. که ببینم دری هست، پشت آن در جایی هست. که بفهمم این‌همه راه آ پایان...ادامه مطلب
ما را در سایت پایان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : havaye-hosele بازدید : 36 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 23:45

حزین لاهیجی میگه:《هرکس خیال ورزد، شکلِ خیال گردد.》

یعنی من شکل توام؟‌

چه قشنگه شکل‌ام! 

 

پ.ن: اینکه یادم‌رفته بود که تولدت ۹‌مهره، غصه آورد به دلم. ولی خودت میدونی چقدر حالمون خوبه این روزها.‌ حتا همین روزها هم حکایت همون لاتاریه که قراره برنده باشیم.

پایان...
ما را در سایت پایان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : havaye-hosele بازدید : 47 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 23:45

ماجرا‌ آن‌جاست که آدمی به دل‌خوشی نشانه‌های کوچک‌وبزرگ از پس تلخی‌های زندگی برمی‌آید. که اگر آن روزهای سخت را چشید، مهارت دست‌ورزی شد برای ورز آوردن خمیر کیک خوشحالی این روزها. اگر فلان‌ آدم سیاه، دوس پایان...ادامه مطلب
ما را در سایت پایان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : havaye-hosele بازدید : 30 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 23:45

سه هفته، یه ماه، یادم نیست.یادم نیست که چقدر ازش گذشته. از همون شبی که به خودم اومدم و دیدم حالم سنگینه.یه چیزی رو دلم مونده، میدونستم چی خورده بودم و چی بود که اینجوری به مزاجم نساخته بود اما به خیال پایان...ادامه مطلب
ما را در سایت پایان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : havaye-hosele بازدید : 71 تاريخ : دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت: 11:10